روزها ميگذرد...

بنام خدا
بچه هاآمدند ؛خوشحال شدم؛اگرچه امین برای درس هاوکارهایش برگشت-احسان اطلاع دادشیرگیردچارحادثه وافتادن ازبالایی شده وسرش شکسته؛تماس گرفتم حال واحوال کردم وجویای سلامتی اش-بعدمدتهاجویای حال دینی شدم وطبق معمول خاطرات مشترک وکلی ذوق کردن؛خاطرات تمام شدنی نیست گویا-شنیدم جوانی که ظاهراخبرنگاری وتاریخ نگاری میکردمجددادچارمشکل شده؛موردعجیبی است این شخص؛برای عدم استفاده ازامکان آزادی مشروط در مشكل قبلي اش به اوتذکردادم چون حبس کمی داشت منتهاتوجه نکرداکنون اگرمحکوم شوددچارمشکل میشود؛این مطلب رابه اکثراشخاص تذکرداده بودم ولی...-وبازشنیدم شخص عجیب دیگری که باحاشیه تلاش داشت که خودراامنیتی جلوه دهدبااتهامی عادی موقتاآزادشده تادادگاهش؛واقعاجالب شد این قضایا وقتي كه بچه هابه من تلفنی گفتند آن قاضی جوان ماهم دوباره واین باربامحکومیت قطعی به زندان رفته است!-پیمان منیری هم شنیدم مشکلش حل شدخوشحال شدم-شهبازخان مرخصی آمده حال واحوال کردم؛هنوزپیگیرشکایت هاست؛اشفعی هم برای مصیبتی که واردشده مرخصی بود تماس گرفتم وتسلیت گفتم وجویای احوال؛باشوروپیگیری زایدالوصف دنبال اعاده حیثیت ودادرسی است؛ازتلاش وشوقش خوشحالم-دایی طوسی هم فوت کرده تسلیت گفتم-الی بیماربودتوصیه کرده بودم به پزشک حاذقی متخصص مراجعه کند؛رفته وگویاتشخیص حساسیت داده ؛امتحان خودم رابرای بارسوم با۵غلط مردودشدم؛انگیزه ای برای خواندن باسادگی وسهل بودن آن نداشتم ولی بازباتشویق عزیزانم قرارشدمجدداتلاش کنم-فیلمی ازصحنه سربریدن جوان رشیدهم وطنی راحسن برایم فرستادکه داعش انجام داده بشدت مظلومیت این شهیدبزرگوارمتاثرم کرد؛به روان این شهیدوهمه شهدای گرانسنگ درودمیفرستم.