حال و هوای من در سومین روز بهار

ساخت وبلاگ


به نام خدا
مطالب چند روز معوق را نوشتم که حال نوشتن نداشتم وتوان هم- آرمان سری به مزار برادرش زده بود با مادر وبرادر وخاله اش وپدر ومادر بزرگش؛ عکس فرستاد وگفت شاید فردا جنوب بروند؛ آرزوی آرامش وشادی برایشان دارم- شب برای مقداری خرید شهروند رفتیم والبته کمی خسته شدم وبی حال وابتدا در ماشین کمی چرت زدم وبعد که رفتم ازدحام جمعیت در صندوق ها هم من وهم آمین را کلافه کرد؛ یک خانواده هم لطف کردند نوبت خود را به ما دادند وزودتر آمدیم؛ خیلی آمین در چشم مردم بود ویک خانم هم به مادرش گفت برایش اسپند دود کن؛ کمی نگران شدم- برای ادامه درمان چشمم از متخصص سوال کردم چون قرمزی چشم کاهش پیدا کرده نیازی به ادامه درمان هست؟ گفت بله تا ده روز ادامه یابد ودرمان قطع نشود فردا برای داروهای گوش وحلق وبینی هم از متخصص دیگری بپرسم که چه باید کرد؟اصولا این داروها کلِ بدنم را خشک کرده با قوی بودن آن- عمران بیرون و در شهر بود وکتابفروشی ها سری زده بود ومیگفت اکثرا بسته بوده اند وخسرو هم احوال پرسی کرد وفاطی هم جویای روند درمانم شد-در مورد مرخصی امینی از همسر وبرادرش سوال کردم وگفتند مرخصی نداده اند؛ عجیب است وتماسی هم با من نداشته است بدانم مشکل چیست؟- یکی از دوستان اطلاع داد که بنا به پیشنهاد همسرش قرار است برای سلامت من نذری دهند؛ شرمنده شدم وبرای دل بزرگ ومهربانشان دعا میکنم- داماد دیانا اطلاع داد اولین روز کاری مغازه رفته ودیده شیشه ویترین شکسته است؛ گفتم قضا بلایی بوده وصدقه ای دهد وبا یاد خدا سال جدید را شروع کند؛ خیر است ان شاالله- عکس هایی در کانال خانه علیپور دیدم مربوط به عبادی وایمان ونیک وتدین وشهیری؛ پیشنهاد کردم پیامک بفرستند وسال نو را تبریک بگن حتما خوشحال میشوند که یادشان بوده اید- مولایی هم از پیگیری هایش برای زایمان وکارهای بچه اش گفت نزد پلیس وشهرداری ومتخصص؛ ان شاالله که به سلامت فارغ شود همسرش.

پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 1:58