پنجمین روز و شب نیمه ی شعبان المعظم

ساخت وبلاگ


به نام خدا
سری به طوسی زدم و احوال پرسی کردم؛ در مغازه ای کار میکند و راضی بود از اوضاع؛ امیدوارم همه مشکلات مرتبط هم حل شود در مسیر برگشت هم رستورانی را که کلی از آن تبلیغ میشد؛ دیدم ورفتیم اما آن گونه که تبلیغ میشد بنظر نیامد- یکی از دوستان هم برای انتخابات بماند یا خیر؟ مشورت کرد ولی بهرحال این نوع شیوه حضور در انتخابات بدون تبلیغ صحیح نیست ونمیدانم چه میخواهند بکنند؟- با طاها دوست جوانم برای تبلیغات انتخاباتی مشورت کردم او هم بسیار دیر اقدام کرده وامیدوارم موفق بشود- یکی دیگر از دوستان هم دیدم نامش در یکی از این لیست ها بود وتعجب کردم وخودش هم دنبال رایزنی برای حضور در لیست های نهایی بود- خواهرم وخانواده اش با دکتر سعید وهمسرش آبادان بودند ورستوران پاکستانی رفته بودند وباران شدیدی هم می بارید اما دیر هم رفته بودند و کمی شوهرش عصبی شده بود- کاشانی احوال پرسی کرد و بنا شد اگر وقت شد هماهنگ کنیم زیارتش کنیم- دکتر حسین هم تماس واحوال پرسی کرد و مشغول کارش هست وآرزوی موفقیت برایش دارم- به پیام های ایام شعبانیه ونیمه شعبان پاسخ دادم وتشکر فراوان و آرزوی سلامت وبرکات متقابل کردم- سری به بیمه زدم در محل برای بیمه ماشین که متوجه شدم مژده همسایه مان انجام داده اما متاسفانه هم قسطی صادر میکند وهم دیر می فرستد وبعدا پیام داد وگفت مادرش میخواهد سری بزند که بنا شد وقتی هستم بیایند- پاسخ موقت مناطق نفت خیز هم برای سوال اشرفی برای امریه سربازی آمد به او گفتم اما هنوز دنبال نکرده!! گفتم نه به آن پیگیری سفت وسخت ونه این اهمال!- سری به ابوذر هم زدم برای سلمانی- سینا از عدم پاسخ احتمالی ریاست جمهوری برای کپی نامه گفت- ساجدی برگی از یک کتاب فرستاد که نام او هم میان خاطرات بود؛ جالب بود- یکی از دوستان در مورد شکایت و تظلم خواهی یکی از همسایگان خود گفت وراهنمایی برای پیگیری کردم- شراره رفت واز لطف او در این دوره سر زدن هم ممنونم- امید بدهی اش را داد و با حقوقی که داده بودند برای خود سیستم خریده بود؛ خوشحال شدم روی مدار قرار گرفته و خوشحال است- از ساکی نتیجه نامه اش را پرسیدم که هنوز پاسخ نداده بودند- مظاهری خواست در لیست روزانه خاطرات که میفرستم برای ایشان هم بفرستم-برای بهزاد نیا نتیجه تراکنش ونحوه شکایت را فرستادم تا دنبال کند- حسین برای نحوه وقیمت خرید جاروبرقی رفته بود اهواز سوال کرده بود واز متعادل بودن قیمت در آنجا گفت که گفتم طبیعی است که آنجا ارزان تر است- آمین حس کردم دل تنگ برادران است وسوال کردم از او هم با سوزی گفت که متاثرم کرد با خودم گفتم نکند دارم به حق این بچه ظلم میکنم؟ اورا بردم وامین البته نبود و بسیار بسیار خوشحال بود وبازی میکرد وآنها هم بسیار خوشحال بودند.

پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 12:50