بنام خدا
در زندان خیلی چیزها ممنوع است، سادهترین چیزها. منظورم از زندان همین دانشسرای اوین خودمان است که دستکم تجربهاش کردهام. اما نمونۀ خوبی برای شناخت ماهیت زندان است. زندانهای دیگر هم کمی از اوین بهترند یا بدترند. البته در کل زندان اوین از خیلی جهات بهترین زندان ایران است. اما مسئلۀ من در اینجا نفس زندان است، نه زندان خاصی. دوستان بسیاری تا به حال از من پرسیدهاند چرا یادداشتهایی از و دربارۀ زندان منتشر نمیکنم، برای همین شاید گاهی با هدف بیان نکاتی از منظر روانشناسی و جامعهشناسی زندان مطالبی منتشر کنم.
پیش از هر چیز بگویم که زندان رفتن را با هر اتهامی/جرمی که باشد (از جمله سیاسی) هرگز افتخار نمیدانم، اما زندانی بودن تجربۀ خاصی است، حتا اگر فردی به دلیل بزهکاری حبس کشیده باشد. زندانی چیزهایی را تجربه میکند که فقط در زندان میتوان تجربه کرد. جز مورد زندانیان سیاسی، کم پیش میآید زندانرفتهها اهل نویسندگی باشند، برای همین اگر هم تحلیلی جامعهشناختی و فلسفی از وضعی که در آن گرفتارند باشند آن را بیان نمیکنند و این تجربههای انسانی در سینهشان دفن میشود. زندان همهچیزش خاص است: اقتصاد، مناسبات اجتماعی و نظام اداریِ آن. جامعهشناسی زندان دریچهای بینظیر برای رسیدن به دریافتهایی است که در جایی دیگر به این آسانی پیدا نمیشود.
در زندان اشیاتغییر میکنند، همان شیء بیاهمیتی که بیرون از زندان اصلاً به چشم نمیآید تبدیل میشود به کالایی لوکس که میتواند تغییری در زندگی زندانی ایجاد کند. زندانی تنگترین قلمرو زیستی ممکن را دارد، همهچیزش خلاصه میشود به یک تخت (تازه اگر آن زندانی تخت داشته باشد و کفخواب نباشد). اکنون در نظر بگیرید تنگنای زیستی چه تأثیراتی بر حیات فردی و ااجتماعی زندانی میتواند بگذارد. جوهر خاصبودگیِ زیست زندانی هم در همین تنگنای زیستی نهفته است. فقط در زندان انسان گرفتار این حد از تنگناست. البته این تنگنا در بند عمومی با ازدحامی نفسگیرهمراه میشود. حریم خصوصی در زندان بیمعناست. هیچکس حریم ندارد، برای همین زندانی علاوه بر تنگنا، دچار حریمزدودگی است. همینها بلای جان زندانی است و زیستن در زندان را به سختترین تجربه تبدیل میکند. در نوشتههایی دیگر، این تعابیر (تنگنای زیستی، حریمزدودگی، ازدحام نفسگیر و...) را شرح خواهم داد، در اینجا تنها به عنوان درآمد به آنها اشاره کردم.
گفتم: زندان رابطۀ انسان با اشیا را دگرگون میکند. مردی که به کمتر از خودرو لکسوز تن نمیدهد، مردی که معاملات هزاران میلیاردیاش او را به دوستداشتنیترین دوستِ پولپرستان تبدیل کرده است، مردی که وقتی وارد شرکتش میشود دهها کارمند خبردار میایستند، مردی که وقتی وارد یکی از ویلاهایش میشود چند دقیقه طول میکشد تا با ماشین به ساختمان وسط ویلای قصرمانندش برسد... آری، همین مرد در زندان بزرگترین دغدغهاش این میشود که یک پتوی اضافه داشته باشد، یا فلاکس و سررسید داشته باشد یا جای خوابش بهتر شود. وقتی یکی از شبها این مرد خُرخُر میکرد و بیدارش کردند، نصف شب داد و بیداد میکرد که خرخر کردم که کردم! غلط کردید بیدارم کردید! (این مرد خیالی نبود، واقعی بود و چندی پیش شنیدم در زندان درگذشت). اینجاست که میفهمیم تغییر رابطۀ انسان با اشیاچه معنایی دارد.
یکی از کالاهای لوکس زندان لیوان شیشهای است. لیوان شیشهای ممنوع است و فقط افراد خاصی لیوان شیشهای دارند. زندانیهای قدیمی و پرنفوذ! اما برای کسی که مدتی طولانی حبس کشیده چای خوردن در لیوان شیشهای اتفاق مهمی است، مثل داشتن اُدکلان یا رواننویس. حال پرسش اینجاست که لیوان شیشهای از کجا باید خرید! در زندان کسی پول نقد ندارد، به هر زندانی کارتی بانکی با عنوان کارت مددجوداده میشود و هنگام خرید از فروشگاه از آن کارت استفاده میکند. اما نوعی جایگزین پول نیز در زندان وجود دارد که آن سیگاراست. زندانیها هزینههای نقدی بین خود را با دادن سیگار حساب میکنند. اگر کالایی از کسی بخرند که20 هزار تومن باشد اندازه 20 هزار تومن به فروشنده می دهند. حال کسی که می خواهد لیوان شیشه ای داشته باشد باید چندین برابر بهای واقعی آن لیوان پول بدهد تا صاحب آن شود. و تنها فایده اش این است که فرد هنگام نوشیدن چای رنگ عقیق چای را می بیند همین.
این روزها که داشتن فیلترشکن خوب امتیاز است و قیمت وی.پی.ان بالا میرود و هر کس حاضر است مبلغ زیاد و بیدلیلی بدهد تا فقط بدون دردسر وارد تلگرام شود، یاد جبرهای زندان افتادم. یادم آمد گاه برای انسان نوشیدن در لیوان شیشهای خود حادثه است، و این، شرایط است که نسبت انسان با اشیاء را تعیین میکند.
مهدی تدینی
#زندان -نوشت
tarikhandishi@
مهدی خان تدینی عزیزم
باسلام وادب
متن درکانال تاریخ اندیشی ات-صرف نظرازارادت پیوسته من به شخص شما-درخصوص لیوان شیشه ای وارتباطش بافیلترشکن بسیاربرایم جذاب وخاطره انگیزاست؛برای دوستان مشترک وبسیاری ازاولیای مرتبط هم فرستادم وتقریباهمه خوششان آمد؛دراین متن جامعه شناسی زندان -البته بخشی ازهزارسویش-موج میزندومناسبات حاکم درزندان وارتباطات آن هنوزهم برای خیلی هامنجمله خانواده زندانیان؛اولیای زندان؛خودزندانیان وپرسنل مجهول است وبرای همین اگرازآن فضافاصله بگیریم بسیاری ازمناسبات اهم زندان شایدخنده داریاغیرقابل باورباشد مثل دراختیارداشتن یک تخت؛این راتنهازندانی ای درک میکندکه مدتی کف خواب باشد مثل خودت که تازه موردتکریم مابودی ولی ۷ماه کف خواب بودی وحواشی مرتبط بااین امر؛کانال تاریخ اندیشی ات بایدبه این خاطره هابعنوان بخشی ازتاریخ معاصرزندان هم بپردازدمثلااگربه کسی بگوییم زندانیانی هستنددرزندانهای دیگربجای اهتمام بیشتربرای رهایی خودشان اززندانهای دیگردرپی انتقال به اوین اندویانوبت تلفن وگاهامشاجره برسردقایقی تلفن وخاطرات زندان انفرادی شایدغیرباورباشد؛این خاطرات بایدنوشته شودوالبته مثل همیشه که به شماودیگردوستان هم عرض کرده ام خاطره نویسی بایدبدون حب وبغض وباشاخص اخلاق-نسبت به همه- باشدومهدی تدینی جوان محجوب ودلنشین باساک ووسایلی بسیاردردست که واردسالن شدوبه اتاق ۱آمدومن خواستم ابتدااوراازسرواکنم وبه اتاق دیگری بفرستم اماصداقت ومحجوبیتش ماندگارش کردودوست صمیمی مان شدوجوانی که درزمستان سردباکلاهی درسرودستمالی درگوش هاتاصدای تلویزیون ودیگران مزاحمش نشوددرکنارجعبه ای مقوایی بعنوان میزهمیشه درحال ترجمه کتاب بودوماشبهاازروی مزاح سربه سرش میگذاشتیم ودرموردی اشتباهی قدری فلفل دردهانش ریختیم واومثل موشک زیرشیراب دستشویی رفت ومن برای اذیت کردنش تازه گفتم فلفلم کم شد!واومحجوبانه ونجیبانه ماراتحمل کردومهدی ای که برای من دکتریاهمان دکی است وچهارشنبه هابرایش زندگی شیرین میشدچون من ملاقات بودم و نبودم وتلفن بیشترمیزد!!ومهدی ای که اولین کتاب ترجمه شده اش که منتشرشدبرای من رسیدووقتی به اورساندم شوق وخوشحالی کریمانه اش واقعاخوشحالم کرد؛مهدی تخت۳ اتاق ۱بچه جنوب تهران بقدری اخلاقی است که نوشتن خاطراتش هم اخلاقی خواهد بودتاجایی که وقتی رفتنت تقریبا قطعی شد من قدری اوقات تلخی کردم تا مهرت از دلم برود و اذیت نشوم اما بر خلاف عرف و رویه ام برای بدرقه دوستان تو باعث شدی تا دم درب خروج بند بدرقه ات کنم و سپس بین خوشحالی از رفتنت و ناراحتی از عادت کردن به تو مثل همیشه ساعاتی در کنج تختم به زیر پتو هجرت کنم...توصیه همیشه من به دوستان نگارش خاطرات متقن است که بخشی از تاریخ ماست و به تو بیشتر
همیشه موفق باشی مرد پرخاطره من
پیچیده اما ساده مثل بارون...برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 187