غزل نامه

ساخت وبلاگ


به نام خدا
عروسی غزل رفتیم؛ شایسته وخوب؛ آخر مراسم؛ در سالن دیگری هم نزدیک تر ها و خصوصی رفتند و من هم که میهمان برادرم بودم و همه آنجا بودند؛ ناچاراً رفتم؛ امین با همه توصیه ها که این مسافت طولانی را برنگردد با ماشین؛ رفت؛ آخر شب بیرون سالن ایستاده وقدم میزدم وبرادرم آمد وبا ناراحتی به من گفت کسی که نمی شناخته او را مکررا تشویق به رقص میکرده و ناراحت بود حس کردم به او توهین شده وبه من پناه آورده وطرف را هم نگفت کیست دنبال طرف گشتم تا درسی عبرت آموز به او بدهم دیگران هم نگران عذرخواهی میکردند وهمسر برادرم تصور کرد من مخالف شادی ام!! وگفت اجازه نمیدهد مراسم دخترش بهم بریزد؛ متوجه شدم که اصلا در جریان قضیه نیست وسکوت کردم وشرایط وخستگی او را هم درک کردم اما شاخ در آوردم وقتی که برادرم با ملاحظاتی البته قابل درک به من رو کرد که شاید تو از جای دیگری ناراحتی و خسته ای!!!!! مگر میشود کسی که از او دفاع کرده ای اینگونه علیه تو شود؟!!چیزی نگفتم اما تلخی این رفتار با من ماند؛ تلخ تر شد وقتی که برای یکی از منسوبینم نوشتم اینگونه شده اما حتی یک زنگ نزد به کنار؛ سوال هم نکرد چه شده؟- بسیار دنبال تهیه بلیط برای برگشت بودم ویا رفتن به هتل که میسر نشد ولی خوشحالم که مراسم تحت تاثیر قرار نگرفت ومشکلی پیش نیامد که بعدها بنام من تمام شود؛ مدتی پیش هم برای یکی از بستگان چنین موضوع مشابه ای پیش آمد که از او دفاع کرده بودم اما علیه خودم برداشت شد و از این رفتار بُهت زده شدم؛ اینهاست که در کارهای شخصی ومشکلات خانوادگی دخالت نمی کنم؛ در حین مراسم ناگهان مواجه با خبر افتادن مادرم در خیابان شدم که دچار جراحات شده و احوال پرسی کردم وبسیار متاثر شدم و آخر شب برادرم اطلاع داد که خواهر دیگرم هم که عیادت مادرم رفته بوده او هم افتاده و دچار جراحات از زانو شده؛ مجال نیافتم تا احوال پرسی کنم تا فردا- با حسین ومحسن هماهنگ کردم که نهایتا به فردا موکول شد برای ناهماهنگی ها وبا قریشی و حاذقی هم مشورت حقوقی وثبتی برایش کردم- تعمیرکار رادیوی قدیمی پدرم تماس وگفت رادیوی قدیمی را خوشبختانه تعمیر کرده؛ خیلی خوشحال شدم تا شنبه بروم برای تحویل آن- وسایل خوراکی های حاذقی که پست کرده بود رسید از او تشکر کردم- کادوی تولد عمران را فرستادم خیلی خوشحال شد وامروز هم لطف کرده وماشین یکی از منسوبینم را برده وبرای آزمایش های فنی ومعاینه برده بود؛ کلی تشکر کردم از او- زید آبادی مطلبی در شبکه های اجتماعی نوشته بود در مورد یک محکوم که من البته نمی شناختم بنظرم آمد بسیار احساسی وبدون توجه به رویه قضایی وقوانین نوشته است حیفم آمد که مطالب را برایش ننویسم وفرستادم تشکر کرد؛ یکی از مشکلات همین عدم توجه به موارد قانونی و تشریفات و حدود اختیارات است- عباس دوستم برای بیماری شخصی مشورت کرد ودیدم برادرم چندان حال مشورت ندارد به یکی از پزشکان متخصص راهنمایی کردم- جعفری دوست جوانم گفت از پلیس+۱۰ به نتیجه ای نرسیده وبه یگان توقیف کننده اش میرود وبلیط گرفت که برود- حسن هم اطلاع داد که مشکل دوستش حل نشده و بنا شد به وکیل دیگری تماس بگیرد.

پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 15:01