خاطرا؛آدم ها؛رابطه ها

ساخت وبلاگ


به نام خدا
شام با همسرو امین و آمین به یک رستورانی که امین پیدا کرده بود وغذای شمالی داشت رفتیم؛ ساده ولی خوب بود وماهی هم گرفتم وخوشمزه بود؛ آمین هم امشب با راهنمایی امین یاد گرفته بود یایَن بگوید وحرف پدرم را تکرار کند؛ خیلی با امین مانوس تَر شده - با مادر وخواهرها صحبت کردم تلفنی واحوال پرسی- محسن عصر خواسته بود سری به او بزنم ومشورتی داشت برای حسین وکارهایش؛ سری به او زدم وهمسرش را هم دیدم تبریک گفتم وپاسخ سوالاتش را هم دادم وامیدوارم که با تدبیر عمل کند؛ با حسین هم صحبت کردم- کتاب روزنوشت ها را گرفتم تا ببینم وعند الاقتضاء ویرایش کنم؛ از شوق در کنار خیابان ایستادم وایامی را که فکر میکردم مهم است خواندم تا بقیه را هم بخوانم و خواندن تقریبا وپایان آن تا ۵ صبح ادامه یافت؛ جالب بود- تولد نوه نجفی زاده را هم تبریک گفتم به خودش ودختر ودامادش- نور محمدی تلفنی گزارشی از کارهایش داد و همچنان پیگیر است- سید جلالی مشورت کرد برای کسی که متهم به استفاده ومصرف مشروبات حین رانندگی بود- یکی از دوستان هم برای ارسال متن هایی برای روز مجلس مشورت کرد- بهزادی هم برای گرگان رفتن وسر زدن مشورت کرد؛ به آینده نزدیک موکول کردم.

پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 15:35