روز عجیب و غریب نوزدهم شهریور

ساخت وبلاگ


به نام خدا
عمران مدارک دوستان بازاری که سفره خانه دارند را فرستاد که خودشان به اجتهاد خویش عمل کرده وبه بن بست رسیده اند وباز درپی مشورت اند!؛ تقریباً امروز اینگونه بود برای من با روایت های متعدد- آخر شب خواهرم وپسرش را که متاسفانه خیلی هم ناز دارد ومن تلاش میکنم صبوری ودرک کنم شرایط خواهر زاده ام را به دربند بردم وساعتی آنجا بودیم وبرگشتیم؛ خواستم داریوش را هم ببینم که رستورانشان بسته بود و تماس گرفتم جواب نداد وزمانی جواب داد که من برگشته بودم واحوال پرسی کردم- محسن اهواز بود واز خلف وعده هایش که ناشی از عدم تحقق کارهایش بوده مجددا عذر خواهی کرد که درک میکنم- به بنا زاده گفته بودم به لحاظ وضع خاص وشرایط جسمی اش برود دادگاه تا رییس دادگاه خودش اورا ببیند؛ در پرونده دیده وقت نظارت آخر مهر است که سیستمی است واوقات دفتر است معمولا وزودتر اتخاذ تصمیم میشود ؛ دیده وتازه میگوید آن تاریخ بروم؟ گفتم هرجور صلاح میدانی عمل کن من آنچه شرط بلاغ بوده گفته ام؛ دیگر به او با این همه سابقه وتجربه چه بگویم؟- سروش شماره تلفن موزه نیاوران را گرفت وتماس گرفته پیگیری عکس های بهمن محصص که گفتم وقتی در سیستم درخواست از وزارت میراث فرهنگی شده نیازی به تلفن نیست و باید منتظر پاسخ رسمی بود- امانی امروز تاریخ شورای حل اختلاف او برای چکش بوده؛ متاسفانه طبق معمول ترسیده برود وبعد هم شماره وکیل را داده بودم تماس بگیرد مشورت کند که گفت تصور کرده اورا تحویل نمی گیرد وزنگ نزده؛ چه بگویم؟- مادر الی وسهام هم جداگانه پیگیر مسافرت من بودند که فعلا به دلایل مشخص نشده بروم واز توجهشان تشکر کردم- یکی از دوستان هم مشورتی در موضوعی اداری وفسادی که ایشان علم دارد گفت؛ نخواستم خودم دخالتی کنم وتوصیه کردم از راهی دنبال کند؛ اگر دنبال کند بصورت جدی و به موقع که بعید است- یکی از دوستان از به نتیجه نرسیدن مکاتبات خودشان گفت ومکاتبات جدید؛ مدتی قبل که دیدن آنها رفته بودم گفتم ریز وقدم به قدم با من هماهنگ کنید وبعید است چنین کاری کنید اما اصرار که حتما هماهنگ هستیم ولی الان جز نامه اولیه هیچ اطلاعی جزیی به من ندادند وباز حرف خودم وپیش بینی ام درست بود- دختر استاد حسن هم که مدتی قبل از عدم پاسخ گویی شرکت شهرهای جدید گفته وگفته بودم به بازرسی وزارت راه مراجعه ومکاتبه کند که دیگر هیچ اطلاعی نداد واو هم به اجتهاد خود دنبال کرده ولزومی هم به مشورت ندیده وخوب الان چه باید به او بگویم؟- نجفی دوست جاوید که با توصیه او آمده بود وحضوری هم دیدم متاسفانه با وجود همه سرعت وشتاب در کارهایش به موقع عمل نکرد وتازه پیام داد که میخواهد با وکیلی که گفته بودم مشورت کند؛ اقدام کند که بهر حال دیر شده است وبه خودش وجاوید و وکیل محترم هم اطلاع دادم و جاوید هم تشکر کرد وخودش هم قبول داشت سهل انگاری عجیب وغریب خودش را- خانم مالی هم احوال پرسی کردم که اهواز بود وگفت برمیگردد شاید با خواهرش- ایران اطلاع داد که سیم کارت دستش رسیده و شبکه های مجازی را هم فعال وتغییر داد؛ ان شاالله که برایش توام با برکات باشد- حقگو دوست جوانی که چند سال گذشته با او تصادف کرده ومقصر هم من بودم اطلاع داد شماره اش را عوض کرده وشماره جدید فرستاد؛ تشکر کردم- زینب همسایه مان هم پیگیری شناسنامه اش را کرد که هنوز صادرنشده- احوال یکی از دوستان را پرسیدم که با شخصی پرونده مشترک دارند وبسیار نگران بودند- امینی مجددا تماس وانتظارات وبرداشت هایی داشت که بنظرم از اساس صحت نداشت وحال مساعدی نداشت- حسن مدارک اعسار را که به دادگاه نوشته فرستاد وبرایش متنی فرستادم که به اطلاع اجرای احکام برساند؛ نگران وثیقه گذار او هستم که دستور فروش وثیقه اش صادر شده-از دیروز از همسرم خواسته بودم به شاهین تماس و هماهنگ کند تا برای تغییر نام سیم کارت هایی که قبلا فروخته بودم اقدام کنند متاسفانه سهل انگاری کرد و امروزهم پیگیری کردم تماس نگرفته بود وخیلی برای این کار بسیار ساده ناراحت شدم وبه یکی از دوستان زنگ زدم او لطف کرده تماس بگیردو هماهنگ کند اما با کمال تاسف بجای اینکه به حرف وتوصیه من با دقت گوش دهد ویک تماس دو دقیقه ای بگیرد ولی به همسرم ارجاع داد وهمین برای چندمین بار باعث شد که من به روی آوردم وبه حسین هم گفتم وبارها تماس گرفت وپیام داد که توجیه کند ولی دیگر آنچه گفت ارزش جبران نداشت- پسرشیخی از عدم نتیجه گیری برای نشر کتاب خود گفت وتوصیه کردم مجددا با خجسته مشورت کند-مجید دوست جوانم از تشکیل دو پرونده حقوقی علیه خودش گفت- مجله تراژدی را که خجسته به من داده بود برای سروش عکس فرستادم برای او هم جالب بود وگفت تهیه میکند- رفیعی مشورتی داشت که به وکیل ارجاع دادم چون موضوع تخصصی حقوقی بود ولی گویا ملاحظاتی داشت ومشورت عمیق تر نکرد ومن هم دنبال نکردم؛ از او عجیب بود این رفتار سطحی یا اینکه من متوجه نشدم ودرک نکردم- خواستم سری به آمین بزنم واز خستگی خواب بودند تا شب چند بار زنگ زدم وخواب ادامه داشت- سری هم به فیلی زدم وامید از عینکی که دوست داشت؛ مجددا نگاه کرد وخوشش نیامد ولی من عینک خودم را سفارش دادم که چشمم دنبال او بود- خواهرم وخانواده اش هم مسافرت اصفهان رفتند ودر مسیر هم سری به ذبیح زدند که قصابی دارد و خواهر دیگرم هم برای اینکه لنز چشم مادرم مرغوب هست یا نیست قرار شد از دکتر سوال کنم- تولد دکتر حسین را هم تبریک گفتم وجداگانه دوست دیگری را هم؛ آرزوی سلامت وموفقیت برایشان دارم؛ خوشحال شدند وبه دوستان مشترک هم گفتم.

پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 37 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1402 ساعت: 23:03