در سه قدمی اردیبهشت

ساخت وبلاگ


به نام خدا
تولد سام را به خودش ومادرش تبریک گفتم خیلی خوشحال شدند؛ تولد فاضل دوست جوانم را هم تبریک گفتم وکادویی فرستادم وخوشحال شد و به همسر وبرادر امینی هم پیام دادم اگر فردا زنگ زد از جانب من تولدش را تبریک بگویند لطفا- جابر پیامی را به اشتراک گذاشته بود که مراسم فاتحه یک خانمی است وسوال کردم وگفت مادرش هست؛ گرچه تعجب کردم اما خودم را به مسجد برای فاتحه او رساندم و خودش یا برادرش نبود؛ گفتند مشکلی بوده نیامده ولی حس کردم مادرش نیست ویا در حکم مادر او بوده آن مرحومه؛ شب پیام داد که بیمار شده در مسیر وچرا برای افطاری نرفته ام؟گفتم فقط برای فاتحه آمدم؛ در عین حال غفران الهی برای آن عزیز سفر کرده آرزو دارم- یک سوال مهم وفوری ای از یکی از دوستان نسبتاَ قدیمی کردم ویکی دو روز آن را کِش داد برای پاسخگویی وبعد هم کلی وبدون جزییات گفت واین کارهایش چند بار تکرار شده وپیام روشنی به من بود وباید شرایط ایشان را درک کنم ومزاحمت نکنم؛ گرچه به دلایلی خیلی وقت است درپی آن ام این ارتباط قطع شود هرچند درحد صفر است- شنیدم حسین وهمسرم مجددا به عیادت رضا رفته اند که آرزوی شفای عاجل دارم- موضوع جالبی هم امروز پیش آمد بیات که پیگیر کار حبیب است اطلاع داد مددکار زندان گفته دیه متعلقه را پرداخت کرده اند و حتی وثیقه صد میلیون تومانی را ! تعجب کردم که من چطور خبر ندارم؟با همسر هم تماس واو هم گویا تایید کرده!! بعد بررسی کردم حمید وهمسرهم گفتند خواهر بزرگتر در پی آن است! وگفتم با فرض صحت چنین مطلبی پس از این همه سال پس به دیگرانی مثل او طبق رویه کمک شود ؛از مهین هم تشکرکردم پیامکی ولی بعدا از جای دیگری به من اطلاع داده شد تاکنون چنین تاییدیه ای از دادسرا دال بر پرداخت دیات وفیش وجه الضمان دال بر آزادی واصل نشده!!عجیب بود خلاصه این داستان وسر در نیاوردم وبه ظفری هم تلفنی گفتم وبه ایران هم- حسین گفت خواسته نزد وکیلی که لطفی معرفی کرده برود که مشورت کند که نبود وناراحت بود به لطفی گفتم گفت مادرش بیمار شده وشیراز رفته؛ برای ثبت چک او در سامانه چک های صیادی هم توصیه مجدد کردم- تلفنی حال فاطی را پرسیدم که گویا نمیدانست بیمار بوده و هنوز هم کمی ادامه دارد وخیلی ناراحت شد- نورالدین کارش را پیگیری کرد که به وکیل گفته بود- لشنی تماس واحوال پرسی کرد وقرار شد اینجا بیاید هماهنگ کنیم اورا ببینم- حسین از پیگیری هایش برای نامه اش به شهرداری گفت- مقداری وسایل کرم های ضد درد وسوختگی بچه سفارش دادم که گفتند امروز میفرستند- شب تماس گرفتم احوال پرسی مادر وخواهرها که از تماس خانم اشرفی هم گفتند برای تشکر که رفته بودند آنجا عیادت- سجاد دوست جوانم هم پیام داد و نگران قضیه خودش بود وقرار بود با شکوه صحبت کند وشکوه هم از دادگاهی که فردا دارد گفت؛ عجیب است تا الان نگفته بود و حکم دیوان عدالت برای یکی از موکلانش را فرستاد که رد شده توصیه کردم به تجدید نظر خواهی هرچند با وجود پرونده گزینش بعید است آنجا هم نتیجه مورد انتظار بدست آید- مولایی هم احوال پرسی کرد که تشکر کردم.

پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 64 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1402 ساعت: 3:07