دو قدم مانده تا اردیبهشت

ساخت وبلاگ


به نام خدا
یکی از دوستان که دادگاه داشت از دادگاهش گفت والبته به نتیجه نهایی آن امیدوار بود؛ امیدوارم مشکلش حل شود- عمران آمد قدری هم کمک کرد به تنظیم وچیدن وجانمایی وسایل هایم کمک کرد که از او متشکرم- سری هم به احمدی وجعفری زدم و تبریک عید هم گفتم واحوال پرسی وکارت هم کشیدم برای خریدهایم؛ خواستم به میرصادقی هم سری بزنم که مغازه نبود-تماس با مادرم گرفتم واحوال پرسی کردم؛ کمی درد دل کرد وبسیار نگران سلامتی پدرم بود؛ از او عاشقانه پرستاری میکند؛ خواستم بلیط قطار بگیرم که چندین سال هم هست سوار قطار نشده ام وبروم سری به آنها بزنم واز پدرم هم عیادت که عید هم نرفته بودم؛ اما انگیزه وشوقی در همراهی کسی ندیدم و بعد تصمیم گرفتم بلیط هواپیما بگیرم صبح بروم وشب برگردم وآمین را هم ببرم که هم مادرم وهم مادرش گفتند بهانه می گیرد وهزار ایراد گرفتند که چیزی نگفتم؛ منتظرم همسرم برگردد و بروم سری بزنم- فیروزه گفت پدر دوستش ستاره که یک بار برای کار فیروزه با او صحبت کرده بودم فوت کرده؛ خواستم تسلیت مرا بگوید- حسین از بیماری مادرش وانجام عمل جراحی او گفت؛ ملاقات هم بدلیل شیوع کرونا در بیمارستان ندارند؛ آرزوی شفای عاجل برایشان دارم- کبری وطوبی هم جداگانه احوال پرسی کردند که تشکر کردم- شنیدم خاله خانم نوروزی هم فوت کرده که تسلیت گفتم- الی هم گفت مادرش را دکتر برده وگفتم بجای این کارها ووقت های طولانی اگر اینجا میشد بود وکارهای پزشکی اش را انجام میداد خوب بود- گویا شکایت خواهرم برای گم شدن بسته پستی او بالاخره این بار از طریق سازمان تنطیم مقررات وارتباطات رادیویی به نتیجه رسیده ومحرز شد پاسخ پست دال بر اینکه بسته به گیرنده تحویل شده کذب بوده است والبته جزییات را به من اطلاع نداده فعلا- بنا بود به دیدن لشنی که تازه رها شده برویم که شب عید بود وبنا شد بعد از عید باشد و بعد هم من بیمار شدم که اکنون به زمانی گفتم اگر هماهنگی کند شام در خدمت آنان باشم- از شهرام هم مرتب جویای حال رضا هستم که امروزهم عمل دیگری کرده؛ آرزوی شفای عاجل دارم.

پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 61 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1402 ساعت: 3:07