جمعه پیش زمستان

ساخت وبلاگ

به نام خدا
جایی خواندم:
"رفتن بد است…
اما بعضی ماندن‌ها هم افتخار ندارد.
و این انصاف نیست که همیشه انگشت اتهام به سمت آنهایی باشد که می‌روند…
اگر در یک رابطه می‌مانی 
اما یک‌دفعه تغییر رفتار می‌دهی 
بی‌اعتنا می‌شوی، سرد می‌شوی
دوستت دارم‌هایش را می‌شنوی، و به روی خودت نمی‌آوری،
بیقراری‌هایش را می‌بینی و برایت مهم نیست…
و کاری می‌کنی که طرف مقابلت احساس کند زیادی است…
که فکر کند در قلب تو دیگر جایی ندارد و باید چمدانش را ببندد و برود…
خوشحال نباش!
این ماندن از رفتن کثیف‌تر است"
جالب بود ودردناک هم؛اما من-فارغ از خوب یا بد بودن آن-وقتی کسی به خیروصلاح طرفین وبیشترخودش وآنچه را که باوردارم گوش فرانمی دهدوسرخود اجتهاد شخصی میکند وحرمت نگه ندارد ونداند که ازکلمات -که همه روح دارند وتیز وبرّا هستند-چگونه استفاده کند؛حق شناسی هم فرانگرفته باشد-هرکس که باشد-دیگر سکوت میکنم وبه نظاره می نشینم وبا گذر زمان به فرمایش پدرم"به لطافت چو برنیاید کار؛سربه بی حرمتی کشد ناچار"روزگار خود با آزمون وخطا متوجهش میکند واوست که زجرمیکشد واین داستان همیشه ساری وجاری است.

پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 170 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:28