روزهای آخرهفته

ساخت وبلاگ

به نام خدا
دیروزخواهرم کلوچه های محلی  فرستاده بود که برای دخترهای حاج خانم که گفته بودند فرستادم؛خوشحال شدند-برای ویزیت چشم ها آرمان را بیمارستان چشم پزشکی بردم که همانطورکه قابل پیش بینی بود ناشی از بازی مداوم با دستگاه ها چشم هایش خشک شده وداروداد وقرارشد تمهیدات بیشتری اتخاذ وکنترل کند تا مجبور به جمع کردن این بازی ها واسباب وادوات آن نشوم وخودم هم معاینه شدم وخوشبختانه مشکل خاصی نبود-عبادی را پس ازمدتها با یکی ازدوستانش دیدم وقدری گپ وگفت شد منتها درآن چیزمهمی نیافتم-آقای آزما وخانواده اش را دیدم که برای درمان تهران آمده اند وخوشحال شدم؛یکی از بستگان ودوستان آنها نیز بود وفرصت آشنایی خوبی شد که خرسندم-آقای قریشی آمد ایشان را دیدم وقدری صحبت شد وتجدید دیداری شد؛ازدیدن ایشان خرسندشدم-درخصوص موضوعی که به یکی ازعزیزان برای مشورت وامرحقوقی ارجاع کرده بودم متاسفانه احساس کردم غلبه احساس برنفس کارحقوقی بیشتراست و چه بسا امررا بیشترهم کند ومشکلات را بخصوص آن قضیه معروف که"دلسوزی بی مورد ازجنایت بدتراست" ولذا چون من معرف بودم ومسوولیت اخلاقی هم داشتم به برادری که به من گفته بودنظرم را گفتم که این اقدامات مورد تایید من نیست ومن مسوولیتی ندارم وهرکاری میخواهند بکنند تدبر بیشتری کنند وان شاالله که خیراست-حالی هم از یکی از آقایان که  به من لطف داشت ومشاورحقوقی بود وبیمار که رهاشد پرسیدم وخرسندشدم.

پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 174 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:29